تنهایی ام راباکه تقسیم کنم
روزگارتلخم راباکه فریاد زنم
عجیب است من دراینجا تو در آنجا
وکوله باری از غم ودرد
باران من ای روشنی بخش من
ببار برزندگیم
بباربردل کویرم
بباربرقلب تشنه ام
دراین روزها که تنهایی امانم رابریده است
چه گویم با که گویم
چگونه بوزم وقتی بارانی نیست
دلم سخت تشنه است
لبانم تشنه بوسه ای ازتوست
ونیستی تو نیستی تاببینی
چگونه اندوه مشکلات چشمانم راخیس کرده
ای کاش کلام تو همیشه بر گوشهایم روان بود
بی تو من نه بادم نه باران
باتو من هرچه هستم زنده هستم.